تابستان ده سال پیش درست در انتهای دهه دوهزار بودیم.یعنی سالهای 2000تا2009.اون سال خاطرات و اوضاع احوال اون دهه و اون روزا رو تو دفترچه خاطراتم نوشتم.تازه دیپلم گرفته بودم و روزا توی یه کارگاه کاراموزی میرفتم.الانم میخوام همون کارو انجام بدم و خاطرات سالهای 2010تا 2019 رو بنویسم.اين دهه با بیکاری و طعنه زدنهاي اطرافيانم شروع شد بعدم دانشگاه رفتم و فوق دیپلم گرفتم.
در تابستان92 تو یه شرکت مشغول کار شدم.کارای خدماتی بود ولی با محیط با صفا خلوت اروم و دنج اونم کنار دریا.
بعدش برای لیسانس یکی از دانشگاههای شهر خودم ثبت نام کردم.سه یا چهار روز در هفته کلاس داشتم بقیشم سرکار میرفتم.برعکس دوره فوق دیپلمم که خیلی از نظر زندگی و مالی سختی کشیدم و راه دانشگامم دور بود ولی در دوره لیسانس چون درامد داشتم چندان مشکلی نداشتم
.ابان سال ۹۳ لپ تاپمو خریدم به و ارزوی چند ساله م رسیدم.یادمه روز اول از صبح زود تا شب با لپ تاپ کار کردم اخرشم متوجه شدم خون دماغ شدم و همین باعث شد رعایت کنم.
همون روزها وابستگی عاطفی برای من ایجاد شد که بدجور از نظر احساسی بهم صدمه زد.
چون ترم تابستونه بر نداشته بودم هشت واحد از دوستام عقب افتادم و مجبور شدم مهر سال ۹۴ بردارم.البته از اون چار درس سه تاشون غیرحضوری شد چون کلا سه نفر بودیم و فقط بخاطر درس تاریخ سه شنبه ها دانشگا میرفتم که کلی دلم میگرفت.یاد همکلاسیام که همه مدرک گرفته و رفته بودن میفتادم و روزایی که باهاشون تو دانشگاه میگفتیمو خوش بودیم
.البته اینم بگم من فوق دیپلممو قبلا تو یه شهر دیگه گرفته بودم و دوره لیسانسم مهر ۹۲تا پایان ترم مهر ۹۴بود.
بهار ۹۴ یه جراحی کوچیک انجام دادم و مشکلی که داشتم برطرف شد.
بعد دانشگا سریعا برای سربازی ثبت نام کردم تا برج تیرماه اعزام بشم که ماه رمضون بود و اموزشی هم تو ماه رمضون اسون تره.متاسفانه فقط یک روز دیر رفتم و خانمه گفت از امروز همه برای شهریور میفتن.خیلی ضد حال خوردم ولی گفتم هر چه بادا باد.
اول شهریور سال۹۵ رفتم خدمت سربازی تو ارتش و دوره اموزشی رو افتادم پادگان صفر چهار بیرجند.بیست ساعت راه از شهر من فاصله داشت با اتوبوسولی پادگان بسیار عالی و با نظم و امکانات خوب.
دوماه در هتل صفر چار گذشت و برای تقسیم افتادم پرندک تهران.رفتم پرندک و هنوز از در وارد نشده بودم که بهم گفتن مستقیم کرمانشاهدو سه روز ناخوشایند توی پرندک بودیم و بعد اعزاممون کردن به سرپلذهاب و توی کوه و کمر که نه اب داشت و نه حموم و نه جای خاب درست و حسابی.
هشت ماه سرپلذهاب بودیم و دو سه ماه قبل زله ی ویرانگر برگشتیم به پرندکجالب اینجاس که اخرین روز سربازیم در پرندک بود که خبر زله سر پل ذهاب رو شنیدم
همیشه میگفتم من بدشانسم تو سربازی همش جای غریب میفتم ولی منتقل شدن قبل زله واقعا شانس بزرگی بود.اخر ابان ماه سال۹۶ خدمتم تموم شد البته با شش ماه کسری که باید ممنون پدرم باشم که قدیم به جبهه رفت و تونستم از درصد جانبازیش کسری خدمت بگیرم.
بعد خدمت بیکار بودم تا اینکه مهر ۹۷ به چابهار رفتم برای ادامه زندگی و کارتغییر موفق و مثبتی بود برای من این هجرت.حتما در موقع تماشای فوتبال دیدین وقتی با تعویض بازيکنها اهنگ بازی عوض میشه و حتی نتیجه ها تغییر پیدا میکنهیا رخوت بازی از بین میره و بازی تماشایی میشه.
منم همین کار و کردم رخوت زندگیمو با یه تغییر ست و تغییر محل زندگی از بین بردم.هر چند هنوز نتیجه بازی رو تغییر ندادم ولی یخ بازی زندگیمو اب کردم که بسیار هم عالیهاین از زندگی خودم
در مورد اتفاقات و حالات دنیا در این سالها هم که میشه گفت انواع و اقسام تبلیغات پر زرق و برق اولین چیزیه که زبانزد و تعیین کننده هست.هر روز یه مد و اپیدمی جدید منتشر میشه.از بد دهنی ها و بی احترامیهای نسل جدید گرفته و سگ گردانی تا تتو کردنها و گوشیهای اندروید و لباسهای عجیب و غریب مثل مانتوجلو باز و شلوار تا زانو بگیر تا شبکه های اجتماعی و انفجار اطلاعات و آبروی مردم رو بردن با فیلم گرفتن از سوتیها و سوژه هاشون و انتشارش در مجازی و جنگهایی مثل داعش و مرگ دیکتاتور هایی مثل موگابه و اسلام کریم اف و حسنی مبارک و بن علی و علی عبدالله صالح و استعفای نورسلطان نظربایف( از دهه هشتاد عاشق اسمش بودم) و قدرت گرفتن دوباره راستگراها در امریکای جنوبی و ترامپ غیر قابل پیش بینی در امریکا و رييس جمهور شدن اقای در ایران با شرایط زندگی سخت برای مردم ایران.و ماشینی شدن هر چه بیشتر زندگیها و غریبه شدن فامیلها و اشناها و حتی اعضای خانواده ها با هم
در پایان همون جمله که ده سال پیش در اخر مطلبم نوشته بودمو مینویسمامیدواره ده سال دیگه زنده باشم و در پایان دهه بعد دوباره خاطرات و شرایط و احوالات خودمو دنیای خودمو در ده سالي گه در پيش دارم به نگارش در بیارم
مجتبی
اگه بتونم ماهانه يک ميليون پس انداز داشته باشم و بيس ميليون هم کلا پول داشته باشم بهترين سرمايه گذاري چيه
دلار و سکهپرورش بلدرچين .پرورش ماهيرهن مزرعه برنج(اين مورد رو پدرم ميتونه کمکم کنه چون خودشم کشاورزه )
اينا مواردي بود که خودم در موردشون فکر کردم.کسي هست که موارد بيشتري نام ببره با ذکر مزايا و معايبش؟
لطفا از ايده ها و تجاربتون بي نصيبم نذارين
نمیدونم بعضیا با خودشون چه فکری میکنن.
یارو بعد چندین ماه اومده وب من کامنت گذاشته میگه منو میشناسی؟؟؟منم طبیعتا گفتم نه.میگه پس بای
جالب اینجاس که ادرس وبشم عوض کرده و هیچ نشون دیگه ای هم جز اسمش بمن نداده و انتظار داره که من علم غیب داشته باشم و بدونم که این الاغ همونیه که چند ماه پیش بهم پیام میداده
طلبکارم میشه که بی معرفتی منو نشناختی.
اسمشم محدثه هست.رفتم وبش گفتم تو کی هستی؟؟؟؟ایا از قبل منو میشناختی؟؟؟
اولش که جواب درستی نمیداد ولی من اصرار کردم مقر اومدگفت همونیم که چند ماه پیش فلان حرفا بینمون بود
تا اینو گفت شناختمش.همون لحظه شناختم.دقت کردین؟؟؟من این یارو رو فراموش نکرده بودم ولی چون با ادرس دیگه اومده بود نشناختمش
اگه بعد این توضیخاتش بازم من یادم نمیومد اره حق داشت ناراحت بشه .
وگرنه چه بسیار محدثه.من از کجا بدونم که تو هستی؟؟؟اونم وقتی وبتو عوض کردی.ممکنه هزار تا محدثه تو وبلاگها باشه برام پیام بدن.ممکنه اصلا بیان با اسم و ادرست بخان تو رو خراب کنن
ایا من باید انقد ساده باشم که بگم این همون محدثه هست؟؟؟خب معلومه که من انقد گوسفند نیستم.تا مطمین نشم
چند سال پیش هم یه عوضی تو تلگرام همینکارو کرد.اومد بهم گفت منو میشناسی؟؟؟گفتم نه.گفت پس خداحافظ
رفتم پی وی هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم.بعش گفتم معلومه که منو میشناسی.وقتی میشناسی مثل ادم خودتو معرفی کن ببینم کدوم الاغی؟؟؟الکی طلبکار نشوواس من
تازه خودشو معرفی کرد.کسی بوده که یکسال پیش بهم پیام میداده و منم شماره شو پاک کرده بودم.
بعد یه سال شماره رو فراموش کردم و نشناختم.تازه اون که بیشعورتر از این محدثه بود.بدون اسم اومد و انتظار داشت بشناسمش.
واقعا که با چه گوساله هایی طرفیم.
یه کودک بلوچ به زبون خودش میگفت : ادا بچار اما شه سردی مورته گونا دارن
تن ادم با شنیدن این جمله به لرزه در میاد.الان چند روزه منطقه بلوچستان سیل اومده و هوا هم سرده.سیل از زله خیلی بدتره.حداقل برای زله میتونی بری بیرون چادر بزنی اگه خونه ت خراب بشه ولی برای سیل اینجوری نیس.کجا بری همه جا ابه همه جا خیسه.تازه خطر حمله گاندوها هم زیاده.(گاندو نوعی تمساح در رود خانه های بلوچستان)
تازه بلوچستان گاز هم ندارهو یه منطقه گرمسیریه .مردم اصلا امادگی برای سیل و سرما نداشتن که تجهیزات داشته باشن
راهها هم بسته س.خودمم که محل کارم تو روستاس چند روزه نتوستم برم حداقل کمکی کرده باشم
چند روزه که هوا سرده و شبها هم یخبندانه.یه لحظه خودتونو جای اون مردم بذارین.جای بچه ها جای مریضها چجوری تحمل میکنن
الان شبکه هامون اعلام کرد یخبندان تا شنبه ادامه داره.
مردم بلوچ برای زله سرپلذهاب و سیل گلستان خیلی کمک کردن .امیدوارم حالا که خودشون گرفتار شدم هموطنای ما بفکر این مردم همیشه مظلوم باشن
زمان زله سرپلذهاب یادمه یه جوان معلول بلوچ تو یکی از شهرها داوطلب شده بود و کمک جمع میکرد برای زله زده هااات
امیدوارم مشکلاتمون هر چه زودتر حل بشه.
درباره این سایت